۱۳
اردیبهشت
۱۴۰۳
شماره
۵۶۰۵
عناوین صفحه
کودکان کار همیشه روح ما را میآزارند. دستمان کوتاه است و میدانیم کمک چندانی از ما ساخته نیست اما آن آزردگی با ما هست. در اینجا نمیخواهم درباره اولیا کودکان کار، وظایف نهادهایی مثل بهزیستی یا سازمانهای مردمنهاد برای رهایی این کودکان از بزرگ شدن زودرس و کار بنویسم، میخواهم از منظر دیگری به این معضل نگاه کنم.
شاید نوع کار این کودکان با هم متفاوت باشد. یک گروه کودکانی هستند که کار بدنی و کارگری میکنند و گروه دیگر کودکانیاند که بیشتر متکدی در پوشش دستفروشند؛ مثلا یک جعبه آدامس مقابل خود میگذارند و کف پیادهرو چمباتمه میزنند. این گروه دوم به مشاغل کاذب مشغولند و بیشتر از طریق تکدیگری درآمد کسب میکنند. در واقع کسب درآمد این کودکان، با جلب ترحم شهروندان اتفاق میافتد.
نوع نشستن، نگاههای ملتمسانه، اشکی که در چشمان این کودکان حلقه میزند، ادبیاتی که برای جلب ترحم شهروندان بهکار میبرند همه و همه بین این کودکان مشترک است. زندگی کودکان در چنین شرایطی بههرحال تاسفبرانگیز و شدیدا ناراحتکننده است اما آنها این رفتار مشترک را از کجا، از چه کس یا کسانی میآموزند؟
کودکان کار همواره نگرانکنندهاند اما این اندیشه که فعالیت این کودکان، شبکهای باشد بهمراتب نگرانکنندهتر است و نهایتی برای ویرانگری این بردهداری نوین نمیتوان متصور شد.
به نظر میرسد نهادهای مسوول در این زمینه باید درباره مشابهتهای این کودکان، اقلام یکسانی که میفروشند و رفتار یکسان برای جلب ترحم رهگذران تحقیق کنند. رسیدگی اقتصادی به چنین کودکانی ضرورت دارد اما باید دید پشت اشتغال کاذب این کودکان چه دستانی آلوده است. دنیای کودکان کار پر از آسیبهای اجتماعی است اما بهنظر میرسد جای نظارت دستگاه قضا یا نیروی انتظامی در این بازار کار ظالمانه خالی است. با نگاه به این کودکان که به دلیل لباسهای بیتناسبشان با فصل سرد، این روزها بیشتر جلب ترحم میکنند این فکر به ذهن میرسد که مبادا تخلفی لباس آسیب اجتماعی به تن کرده باشد.
به هر روی این انتظار از دستگاههای مسوول در این زمینه وجود دارد که اگر شبکهای کودکان را به کار میگمارد شناسایی، مجازات و متلاشی شود.